خواب ۳

دیشب باز یه خواب طولانی دیدم که شاید نتونم همش رو بگذارم این جا...

" ما توی یه ساختمون بزرگ چند طبقه زندگی میکردیم. من یه خونه ی خیلی کوچیک، شاید چهل متری داشتم که کلن فقط یه راهرو با یه اتاق بود. 

پارت ۰.
خواب از این جا شروع شد که نشسته بودم توی اتاقم که س زنگ زد. س یکی از دوستام بود که دو سال حبس براش بریده بودن ولی نرفته بود خودشو به زندان معرفی کنه، گفت که ما داریم با قطار فردا صبح میریم مشهد. تو هم بیا باهامون. گفتم باشه بهت خبر میدم. مشکل این بود که من از قبل یه برنامه ی دیگه ریخته بودم. یه سفر دیگه شاید با یه دختری. دوباره زنگ زد گفت چی شد؟ گفتم ببین من یه برنامه دیگه ای دارم. گفت خب باشه. ولی حیف شد و اینا چون شاید آخرین سفری باشه که میرم ...

پارت ۱.
 نصف شب بود و با یه سر و صدایی از خواب پریدم. پاشدم رفتم بیرون دیدم که نیروی انتظامی س رو دستگیر کرده داره میبره. حالا اومده بودن که ببرنش بعد از مدتی. همه ی همسایه ها خیلی هیجان زده و عصبی بودن. س رو دست بند زده از در ساختمون بردند بیرون تا سوار ماشینش کنن. مخصوصا نصف شب اومده بودن که کسی متوجه نشه. از در اصلی ساختمون دویدم بیرون و دیدم که دارن س رو سوار ماشین میکنن. داشتم دیوونه میشدم. داد زدم کثافتا ... یکیشون اومد پرتم کرد عقب و رفتن.
من همونطور خراب برگشتم. یکم با عمو ج که یکی از آشناهامون هست حرف زدیم. بعدش رفتم توی خونه. افتادم روی مبلم. یکهو بدون اینکه متوجه باشم، زدم زیر گریه. خیلی گریه کردم، طوری که تمام بدنم داشت میلرزید.  

پارت ۲.
صبح که رفتم بیرون خودم یه پلیس بودم. تفنگ داشتم و بند و بساط. از حراست پلیس اومدن سراغم. خوشبختانه نمیدونستن که دیشب چه اتفاقی افتاده و من همش نگران بودم که مبادا متوجه بشن. یه گندی زده بودم توی خواب که الان یادم نیست، ولی یه جایی یه فشنگ از تفنگم کم شده بود و یه فشنگ الکی جاش توی خشاب گذاشته بودم. خلاصه اینا اومدن پیش من و یه مقدار سوال و جواب کردن که مشخص بود بهم شک دارن. بعدش یه ماموریتی پیش اومد همه با هم سوار موتور شدیم که بریم اونجا. توی راه که داشتیم میرفتیم کلی ماشین پلیس دیدیم و از همین لباس سیاه خفنا با کلاه کاسکت تنمون بود. یه جایی وسط راه تفنگامونو ازمون گرفتن و به جاش کلاشینکف دادن بهمون. وقتی که پرسیدیم چرا گفتن که میخوایم تفنگا رو چک کنیم. و مشخص بود که دستم رو میشه به خاطر اون یه فشنگ ...

پارت۳.
باز جلوی خونه وایستاده بودم که حراستیا اومدن. شروع کردن باز به بازخواست. یکم خواستم جلوشون شاخ بشم که رییسشون اومد خیلی با خشونت درجمو از رو شونم کند گذاشت توی جیبم. گفت تو دیگه هیچی نیستی تا بعدن درباره ت تصمیم بگیریم. از این به بعد هم تحت نظری. بعدشم مجبور بودم که هر روز برم پیش اونا و تحملشون کنم. و خب از این گنده بک های حراستی هرزه بودن. 

پارت ۴.
رها شده بودم توی شهر. دیگه هیچی نداشتم. واقعا لازم داشتم که یکی کمکم کنه. زنگ زدم به م که قبلا دوست دخترم بود. گفت واسه چی زنگ زدی؟ گفتم م من از کار اخراج شدم. گفت خب؟ بعدش؟ گفتم دیگه جایی ندارم دهنم سرویس شده. باز گفت خب که چی؟ خلاصه همین طور گفتم و گفت و محل نگذاشت تا اینکه قطع کردم. سعی داشتم که بهش حالی کنم واقعا دهنم سرویس شده الان و احتیاج به کمک کنم و اونم سعی داشت بهم حالی کنه که نمیخاد بهم محل بگذاره. خلاصه همین طور راه افتادم توی شهر. شیراز بود. توی قصر الدشت. دنبال یه جایی میگشتم ولی شهر عوض شده بود انگار. هرچی میگشتم پیداش نمیکردم. تا اینکه رفتم بالای یه تپه ای. اونجا یه گروه آدم بودن و میخواستن برن اون طرف که اتفاقن دبیرستانمون بود. راه افتادن و من گفتم میدونین چیه، من پرواز میکنم. و از بالای سر اونها پرواز کردم و رفتم توی دبیرستانمون. شب بود. گشتم توی کلاسها یکم.

پارت ۵.
توی خونه بودم. راهرو رو که نگاه کردم دیدم عمو ج یه مبل و یه چراغ آباژور کهنه شون رو گذاشته توی راهرو. برشون داشتم آوردمشون توی خونه.

پارت ۶.
حراستیا نشسته بودن توی دفترشون. خبر آوردن که یه دختری که مشهور هم بود توی خونش دو تا پسر رفتن، یا یه چیزی توی این مایه ها. بعدش خونه رو دیدم که یکی از پسرا توی کنج سقف نشسته بود و نگاه میکرد و اون یکی روی زمین چسبیده بود به دیوار. دختره میگشت توی خونه و یک جور کششی بینشون بود انگار میخان س.ک. س کنن یا هرچی. ظاهرا از بچه های دانشکده کامپیوتر بودن و این اخبارم روی یکی از وبلاگا منتشر میشد. حراستیا با ولع ماجرا رو دنبال میکردن.

پارت ۷.
باز نصفه شب بود. تلفنم زنگ زد. س بود. فرار کرده بود از دستشون و پناهگاه میخواست. آوردمش توی ساختمون طوری که کسی نبینه. یه اتاق تاسیسات داشتیم که همیشه خالی بود. اول خواست بره اونجا ولی از شانس بدمون دو تا تعمیرکار اونجا بودن. آوردمش توی خونه ی خودم. داشتیم فکر میکردیم که چیکار کنیم. همین طور گذشت و من گفتم که اوه شت، این جا تحت نظره. دوربین گذاشتن توی خونه ی من. ولی زیاد توجهی نشون نداد. همین طور افتاده بود.

۱ نظر:

AAA گفت...

khabe dar ham o nakhosha'ayandi bood.chera hamintor oftade bood??? chesh bood mage???