end of the humanity





۴ نظر:

Unknown گفت...

دارد دير ميشود
پنجره ها را كه بسته اي
در را كه قفل كرده اي...
ديگر دلواپس چه هستي؟!
شير ابر را كه نميتواني ببندي,
كنتور رعد را كه نميتواني قطع كني,
بيا برويم!
هيچ اتفاقي نخواهد افتاد,
اين خانه واژه هاي نسوزي دارد,
تو بازخواهي گشت,
و همسايه ها مهربان تر خواهند شد,
چندان كه فكر ميكني;
ديوارتان من بوده ام...

آذین گفت...

چه شعرهای خوبی پیدا میکنی، کسی که هیچوقت معلوم نشد کی ای!

Unknown گفت...

سلام
دوباره كه قالب كامنتاتو عوض كردي, حالا هي بيا قدرت برنامه نويسيتو به رخ ما بكش!

#چه خوب,خوشت اومد:-)
#كامنت ناشناس معني داره؟D:

هدا گفت...

http://www.lsi.ir/