دوست دارم- قسمت اول

آخرین باری بود که تصمیم گرفته بودم به یکی از اون سفرای عجیب توی کسی برم. در واقع وقتی صبح از خواب بیدار شده بودم به شدت احساس نیاز به دوست داشته شدن کرده بودم. این احساس با همه ی مراضت ا و عقده های روحیم ترکیب شد تا این تصمیم رو بگیرم.
خب نیازی به توضیح نداره که سفر کردن به درون یه نفر دیگه، فهمیدنش و بعد از اون منحرف کردن ذهنش به سمت دوست داشتن و دوست بودن چه کتر پیچیده و خطرناکیه. افسوس هیچ وقت نمیشه مطمئن بود که اونی که مخشو زدی واقعا و از ته دل تورو دوست داره.
ولی اینها برای من مهم نبود. من فقط میل دیوانه واری به شنیدن یک جمله : "دوست دارم!" در خودم حس میکردم و همین انرژی لازم رو برای شروع کار فراهم میکرد. انقدر تشنه ی شنیدن این جمله بودم که حس میکردم با فقط یک بار شنیدن اون به ارگاسم کامل میرسم.
این شد که تصمیم گرفتم هر طور شده به هدفم برسم. مناسب ترین فردی (ترجیحا دوست داشتم دختر باشه) که به نظرم میرسید ن بود. از همدانشکده ای های قدیمی. با هر بدبختی ای که بود یه قرار باهاش گذاشتم. کم کم سعی میکردم که رابطه مون رو زیاد کنم. اون هم ظاهرن پایه بود. بعد از مدتی تبدیل به دوستهای عادی شدیم، معرکه بود: روزها با هم بارها به تعاونی میرفتیم و نکتار میخوردیم. هر روز بیشتر خودم رو به هدفم نزدیک میدیدم، اما بعد از مدتی مشکلی پیش اومد. دیگه وقتش بود که این جمله ی لعنتی رو بگه، اما نمیگفت. در رمانتیک ترین لحظه ها در هر موردی حرف میزد اما هیچ در این مورد صحبت نمیکرد.
دستمو خونده بود . خر

۲ نظر:

ناشناس گفت...

ama Azin to vaghean doost dashtani hasti!!!!!!!!! shayad kasi in harfo be khodet nazade bashe, ama in dalile in nist ke kasi dooset nadashte! be nazare man ke kheili doost dashtani va mehrabooni ,man ke dooset daram! :)

ناشناس گفت...

azin biya bebin balai cheghade dooset dare:p nemidoonam chera kheyli yade sadegh hedayat oftdam ya hata kafak:D