دیگه وقتی برای صدا کردن نیست . خاطره ها و لحظه ها، صداها و تصاویر، رهات نمیکنند.
دیگه نمیشه برگشت. راه پر از خرده شیشه ست و پاهات رو شیار شیار کرده، عقب رو نگاه میکنی و رد خونی رو که از بدنت میره میبینی، ولی نه، دیگه راه برگشتی نیست.
دیگه پرنده ها از بالای سرت پرواز نمیکنن، ولی، ولی پرنده تویی. با آخرین قطره ی خونی که توی رگهات مونده، کلمه ی پرواز رو روی سنگها بنویس.
دیگه کوهی نیست. آدما رو هم میرینن. تو دهن هم. تو همه جای هم میرینن. اما دیگه کسی صداش در نمیاد.
دیگه پینوکیو خونش جوش نمیاد، فرشته مهربون با عصای جادوش نمیاد. دیگه گربه نره یه عراقی نیست که با بمبش بزنه فرق گوشتکوبو خون بیاره.
دیگه خونی که از این زخم میره بند نمیاد. آبی که توی کتری گذاشتم جوش نمیاد. دیگه حتی یه بزم این ور نمیاد.
دیگه تا صبح عاشقی بیدار نمیمونه، پشت ده شلمرود شلواری از پا در نمیاد.
نه دیگه نمیشه، رفته دیگه، نمیشه، رفته دیگه، نه نمیشه،
هیچ شعری از این تخ می تر نمیشه
نه که نمیشه، خوبم میشه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر