بوی کاغذ سوخته

باران می آید در کوچه. نم باران از لای پنجره همراه خودش بوی کتابهای سوخته، انسان های ویران شده را به درون اتاق می آورد و ریه هایم را میسوزاند.
دستهای گچیم را از هم باز میکنم و داد میزنم ٬٬اینم یه روز جدید٫٫. خودم رو به جلو میکشونم. چونم رو به پنجره میگذارم و سعی میکنم ذرات باران رو که در خیالم روی سنگفرش چک چک میکنند با چشمهای فلزیم درک کنم.
فلزات به علت داشتن الکترونهای آزاد رسانا بوده و همیشه دمایشان از محیط کمتر هست.
بوی کاغذ سوخته

هیچ نظری موجود نیست: