به مناسبت سالروز فروغ فرخزاد


فروغ همه چیزمان هست. صدای زمانه مان. فروغ نه تنها شاعر خوبی بود، بلکه راهی در شعر ما گشود که هنوز خیلی آدمها آن راه را دنبال میکنند و هنوز هم کسی به گرد خود فروغ نرسیده. چرا هر سال وقتی که به سالگرد فروغ نزدیک میشویم یک حسی یک چیزی در من شعله میکند که پا شوم بروم ظهیرالدوله توی آن هوای نمناک بارانی بین قبرها قدم بزنم بدون اینکه به آدمهایی که دور قبر فروغ حلقه زده اند توجه کنم برای خودم شعرهایش را زمزمه کنم و بین م و ش نوسان کنم و فکر کنم که حالا چه پیش خواهد آمد.
اول-
پارسال در روزنامه دانشگاه قرار بود که متنی یا صفحه ای را به سالروز فروغ اختصاص دهند. دبیر محترم ادبی روزنامه آمد پیش من و در این باره مشورت کرد. ایده اصلیش این بود که بردارند زندگی فروغ را چاپ کنند. حالت تهوع به همراه سرگیجه. انگار که یک نفر میخ را برداشته باشد و آرام آرام صورتت را بتراشد تا کم کم استخوان هایت پیدا شوند. این حسی هست که وقتی یک بار دیگر زندگی فروغ را میبینم جایی چاپ میکنند به من دست میدهند. این طور بود که بهش گفتم فقط یکی از شعرهایش را چاپ کن. این چیزیست که درباره فروغ مجهول مانده این همه سال. شعرهایش! همه کس همه چیز را درباره اش میدانند. اما شعرهایش؟ نه! به همین ترتیب هست که نام فروغ از کتابها و کتابخانه های رسمی ما خط میخورد و حتی ابلهی به خودش جرات میدهد که اسم او را از لیست شاعران ما خط بزند به خاطر مصالح ملی. اما اسم او همچنان در صدر شاعران ما میدرخشد. و این را نه از روی حرف من، که از روی هزاران شعری که هر سال در سبک و سیاق فروغ گفته می‌شود میتوان فهمید.


دوم-
شعرهای اجتماعی فروغ.
٬٬دیگر خیالم از همه سو راحت است،
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه ی قانون٬٬


در میان اینهمه گمنامی فروغ این شعر ها دو چندان گمنام مانده اند. شعرهایی که اگرچه تعدادشان به انگشتان دست هم نمیرسد اما چنان تاثیر گذار هستند و آن قدر از متن روزگار خود سخن میگویند که هنوز هم با گذشت چهل سال آنها را در متن جامعه‌ای که سروده شده اند میتوان دید و به این رسید که در واقع چیز زیادی عوض نشده است.


٬٬مردابهای الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشن فکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند٬٬



سوم-
نامه های فروغ


٬٬پدر عزیزم. شما هنوز هم وقتی راجع به من فکر میکنید مرا یک زن سبکسر با افکار احمقانه ای که از خواندن رمانهای عشقی و داستانهای مجله تهران مصور در مغز او بوجود آمده است میدانید. کاش اینطور بودم. آنوقت میتوانستم تا آخر عمر خوشبخت باشم. آنوقت به همان اطاقک کوچولو و شوهری که میخواست تا آخر عمرش یک کارمند جزء دولت باشد ... و رفتن به مجالس رقص ... و وراجی با زنهای همسایه و دعوا کردن با مادر شوهر و خلاصه هزار کار کثیف و بی معنی دیگر قانع بودم ... و مثل کرم ابریشم در دنیای محدود و تاریک پیله ی خود میلولیدم و رشد میکردم و زندگیم را به پایان میرساندم. اما من نمیتوانم و نمیتوانستم اینطور زندگی کنم. وقتی خودم را شناختم سرکشی و عصیان منهم در مقابل زندگی با این صورت احمقانه اش شروع شد. من میخواستم و میخواهم بزرگ باشم. من نمیتوانم مثل صدها هزار مردم دیگر که در یکروز بدنیا می آیند و روزی دیگر از دنیا میروند بی آنکه از آمدن و رفتنشان نشانه ای باقی بماند زندگی کنم.
...
وقتی من درخانه برای خودم کتابهای فلسفی میخواندم ... شما راجع به من اظهار عقیده میکردید که دختر احمقی هستم که در اثر خواندن مجله های مزخرف فکرم فاسد شده. آنوقت توی خودم خورد میشدم و از اینکه در خانه اینقدر غریبه هستم اشگ توی چشمهایم جمع میشد و سعی میکردم خفه بشوم...٬٬


شناخت درست فروغ همانا از متن نامه هایش میسر است. درباره فروغ باید بگویم که آن طور که من او را شناخته ام واقعا انسان با دغدغه ای بوده و این طور نبوده که از زندگیش شعر بگوید (مثل هزاران شعری که هر ساله به سبک و سیاق فروغ گفته میشود) بلکه شعر تمام زندگیش بوده. فروغ در یکجا میگوید که الان وسط زمستان هست و من هنوز پول ندارم که بخاری بخرم و پتو پیچیده ام دور خودم. اما هزار صفحه فیلم نامه نوشته ام که دوست دارم عمرم قد بدهد و آنها را بسازم. فروغ همین طور که در این جا گفته واقعا برایش مهم بوده که تاثیر گذار باشد و جای دیگری میگوید که من میتوانم خارج بمانم و زندگی کنم اما چه کنم که روح و گوشت من متعلق به این مردمی هست که در کوچه پس کوچه های پشت میدان توپخانه دارند جان میکنند. فروغ شدید کار میکرد و خلاصه زندگیش را بر سر این راه گذاشت.
دیگر اینکه فروغ خط شکن بود. تمام مرزها و باید و نباید های معمول را پشت سر گذاشت. همین امروز هم اصلن قابل قبول نیست که درباره ی پستان زنان شعری گفته شود اما فروغ میگوید که من به تو میرسم و کبوترهای در قله ی پستانهایم اوج میگیرند. و این طور نیست که فکر کنیم حالا خیلی هم محیط روشن فکری بوده آن زمان. یک جایی میگوید که من کلا هزار تا از کتابم چاپ میشود و پانصد تایش را منتقدهایی میخرند تا در مجله هایی که مهمترین کارشان چاپ دستورات آشپزی هست شعرهای من را نقد کنند و بگویند که من یک فاحشه ای بیش نیستم.
فروغ متون مهم را تا جایی که میتوانست میخواند. کتاب مقدس را چند بار خوانده بود و ابایی نداشت که مطالعاتش را در هر زمینه ای گسترش دهد. با همه چیز در تماس بود و همین باعث میشود که شعرش به گستردگی تام و ناب دست یابد. راهی که فروغ در شعر ما باز کرد حرف زدن درباره اتفاقات روزمره زندگی بود. همین اتفاقات پیش پا افتاده. بیشتر این هزاران شعری که در سبک و سیاق او سروده میشود یا درباره ی تنهایی و افسردگی هستند:
اتاق من،‌وای
دیوارهای از هر سو برافراشته
چهار کنج تنهایی
...


یا درباره ی عشق شکست خورده و از این حرفها. اما فروغ اگر چه شاید در مضمون شبیه باشد اما از چنان تعابیر رنگارنگی استفاده میکند و طوری این کلمات را کنار هم میچیند که …


٬٬زندگی شاید
طفلیست که از مدرسه بر میگردد


یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به لبخندی بی‌معنی
میگوید
صبح به خیر٬٬


و تمام اینهاست که باعث شده خیلی‌ها ادعا کنند که فروغ مدرن ترین شاعر ما در زمانه ی خودش هست. اینکه همه چیز را از زبان خودش میگوید و نه از زبان یک دانای کل و اینکه به ساده‌ترین مسایل زندگی رجوع میکند. واقع‌گرایی که در بیان دارد و زاویه ی منحصر به فردی که از آن به دنیا نگاه میکند.




چهارم-
رفتار ما درباره ی فروغ.
چیزی که خیلی برای من جالب است رفتاد آدمها درباره فروغه. اولاً ظاهراً که دختر دبستانی و راهنمایی ها عشقشان اینه که شعرهای فروغ را حفظ کنند. حالا من نمیدونم که این‌ها چی میفهمند از شعرهای فروغ و اینکه وقتی که به یک سنی رسیدن که حالا وقتش هست دیگه احتمالاً حسش نیست.
دوم اینکه کلاً آدمها حسشان نیست که بنشینند شعر بخوانند حالا چه فروغ، چه شاملو، چه هرچی. حالا این درباره ی شعرهای جدی هست فقط و الا در زمینه ترانه و شعرهای ساده که شعرهای بند تمبونی ساسی مانکن و رفقا شنونده کم ندارند. برای همین کلن این‌ها خواننده ندارند و من هم دوست داشتم یک چیزی بنویسم که باعث شود همین آدمهای دور و برم لا اقل بیشتر با این موضوع در تماس قرار بگیرند ولی خب فکر نمیکنم که تأثیری داشته باشد و زندگی کلاً همین هس

۲ نظر:

shima گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
respina گفت...

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری مطالب پر محتوایی رو انتخاب کردیدحسن سلیقهتون رو تبریک میگم خیلی لذت بردم از اینکه برای مرحوم فرخزاد کلی مطلب نوشتید راستی می خوام فضولی کنم وبپرسم این مطالب پست مدرنی که نوشتید سروده خودتونه یا انتخاب کردید میدونی چرا برام مهم شد چون خودم گاهی شعر میگم دوست دارم بدونم ببخشید فضولی کردم یادت نره یادم کنی