متنی که پارسال برای مجله ی شب یلدا نوشتم و چاپ نشد

شونصد سال پیش آبا و اجداد ما در شب یلدا دور هم جمع میشدند تا ما امروزه روزی توی گوش هم بخوانیم که امشب قرار است دور هم جمع شویم. ما، من و تو و این موجوداتی که هر روز دور و برمان میبینیم دور هم جمع شویم چرا که شونصد سال قبل هم آدمهایی که انگار با ما یک رگ و ریشه داشتند این کار را میکرده اند. جمع شویم تا فکر کنیم که در ادامه ی یک سنت چند هزار ساله هستیم و همچین گردنمان را کش بیاوریم، نوک دماغمان را بچسبانیم به چند هزار سال قبل ببینیم آنوقتها آب و هوا چه طور بوده، و آدمها چه طور به هم ابراز علاقه میکردند. مزه ی ارسی و قصه های مادر بزرگ با هندوانه و غزل های حافظ و هزار کار دیگر که شاید توی یک شب عادی عمرا حاضر به انجامشان نباشیم را زیر زبانمان مزه مزه کنیم. ما، یعنی من و تو و همه ی این دماغوهای دور و برمون هیکلمان را از توی خیابان جمع کنیم و برای چیزی که اسمش را شادی میگذاریم دور هم جمع شویم و صفا کنیم. بیخیال هیکل های نحیفی که دارند جان مبارک را توی خیابان میکنند، نه یک امشب را بگذار به چیزهای خوب فکر کنیم. بگذار یک امشب را مثل نیاکانمان جمع شویم، گل بگیم و گل بشنفیم، حافظی بزنیم توی رگ و فردا روز باز تشریف نحسمان را ببریم توی خیابان، توی کوچه پس کوچه ها قلبمان را بدهیم دست عابرها که زیر پا لهش کنند و هر روز یک تکه اش را از روی آسفالت، یا از توی جوب در بیاوریم بگذاریم سر جای اولش تا فردا روزی بالاخره کامل شود.
یک میلیون سال پیش جناب ملخ روی مبارک را به سمت جناب آب دزدک فرمودند و گفتند که به نظر مبارک چنین میرسد که امروز روز آخر زمستان است، این جانب پس از مطالعه ی مفصل فصول زمینی و اجرام آسمانی به این موضوع پی بردم. جناب آب دزدک سرشان را از توی آب آوردند بیرون و گفتند دراز شبی باید باشد. خوب است تا صبح بیدار بمانیم و شیطان شب زده را از این دشت بیرون برانیم به صرف هندوانه و غزلهای بی بدیل خواجه سوسک سیاه آفریقایی. نیکو رسمی باید باشد، پایدار و ماندگار. و حالا ما شب را با هم بیدار میمانیم تا بیدار مانده باشیم، روزی را بهانه کرده و شاد باشیم، تا بیخیال هرچیزی که دور و برمان است یک امشب را ...
هان، خوب شد دیدمتان آقای محترم. بیایید چند ساعتی را درباره ی مردی که روی آسفالت لرز میزد حرف بزنیم. نه نه، مطئنا خانم محترم. لازم نیست حتی یک قران برای کمک بپردازید. بله بله ما موسسه ی جمع آوری اعانات نیستیم. بیایید کمی در این مورد حرف بزنیم، وجدانمان شاید راحت تر شود. آخر شبها که دراز میشوند آدم مدام فکرهای مشوش توی ذهنش چرخ میخورد. برای راندن این فکرها بیایید چند ساعتی دور هم باشیم تا دیگر به این فکر نکنیم که چرا آسفالت خیابان هر روز سیاه تر میشود و مردی که روی آسفالت لرز زد و مرد را چه کسی از توی جوب جمعش کرد. بله آقای محترم کمی با هم حرف بزنیم وجدانمان راحت شود. بله بله میدانم، این از هر کبریت بی خطری بی خطر تر است.
هوار سال قبل رگ و ریشه ی ما در این طور شبی دور هم جمع میشدند و برای بیرون راندن زمستان، برای کشتن سرما و طرد تنهایی، گل میگفتند و گل میشنفتند و حالا هم ما، باز دور هم جمع میشویم، برای نابودی سرما و کشتن سیاهی، برای گرم شدنمان، دور هم جمع میشویم، برای با هم بودنمان، برای اینکه یک روز مثل بقیه روزها نباشد، برای پراکندن تنهایی و ترس از دلهامان، دور هم جمع میشویم به کوری چشم دیو بدشگون سرما، حافظ میخوانیم: الا یا ایها الساقی ...

۲ نظر:

جلیل شعاع گفت...

سلام رفیق
تاثیرگذار بود
موفق و شاد باشی

فائزه گفت...

__________▓▒▒▓
______▓▒▓_▓▒▒▓_▓▒▓
_____▓▒░▒▓__▓__▓░▒▓
_____▓▒▒▓_▓▓_▓▓_▓▒░▓
___▓▒░▒▓_▓░▒▓_▓▓_▓▒▓
___▓▓___▓▒░▒▓_▓▓_▓▒▒▓
___▓_▓_▓▒▒▓_▓▒▒▓_▓▒▓
__▓__▓▒▓_▓▓__▓▒▒▓_▓▒▓
_▓▒▓_▓░▒▓__▒▓_▓▒▓_▓▓
▓▒▒▓_▓▒░░░░▒▓_▓▓_▓▒░▒▓
▓▒░▒▓_▓▒░░░▒▓_▓_▓▒░░▒▓
▓▒░▒▓_▓▒░░░░▒▓_▓▒░░▒▓
_▓▒▒▓___▓▒░▒▓_▓▒░░░░▒▓
__▓▓_▓▒▓______▓▒░░░▒▓
_____▓▒░░░░▒▓_▒▓░░▒▓
____▓▒░░░░░░▒▓█▓▒░▒▓
____▓▒░░░░░░▒▓█_▓▒▓
_____▓▒▓_▓▒░▒▓█
_________▓▒▒▓_█
__________▓▒▓_█
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_
____████____█__