حاوی توصیفات درخشانی از جنگهای روسیه و فرانسه در زمان ناپلئون. نه تنها دربارهی جنگها، بلکه زندگی آدمها را در بیرون از جنگها هم دنبال میکند و در طول سالیان دراز از کودکی تا بزرگسالی زندگی آنها را با زیر و بمهایش دنبال میکنی. بعضیها خواندنش را بیفایده میدانند و ترجیح میدهند که فیلمش را ببینند یا خلاصهاش را بخوانند. اما این کتاب چیزی که مهم هست سطر به سطر آن است. اینکه چطور جنگیدند مهم نیست. مهم این است که چی شد کسی به جنگ رفت و چه چیزی در جنگ دید. بسیار گفتهاند که از بهترین شخصیت پردازی برخوردار است این کتاب. باید گفت بله، انقدر در توصیف هر شخصیت دقیق شده و انقدر تعداد آنها زیاد هست که ناگذیر میشوی لیست آنها و روابطشان با هم را روی کاغذ بنویسی تا قاطی نکنی، اما بعد انقدر با شخصیتها اخت میشوی که دیگر بدون نیاز به کاغذ به خواندن ادامه میدهی (برای من در جلد ۲) و انقدر کتاب طولانی است که میشود بخشی از زندگیت. یک زندگی بیرونی داری اما در ذهنت در همان روسیهی قرن ۱۸ زندگی میکنی. با آنها به مجالس رقص میروی و با آنها عاشق میشوی. با آنها به جنگ میروی و خودت را فدای تزار روسیه میکنی. و این غایت رمان است.
" بر همان آببندی که سالهای سال روستاییان موراوی کت کبود بر تن و کلاه پوستی پرز بلند بر سر سوار بر گاریهای دو اسبهی خود با بار گندمشان میگذشتند و با سر و رویی سفید و گاریهای پوشیده از غبار آرد باز میگشتند، روی همین آببند باریک امروز انبوهی انسان با چهرههایی مهر مرگ خورده، میان ارابهها و توپها و لای دست و پای اسبها و چرخهای گاریها در هم تپیده بودند و یکدیگر را له میکردند و از بی رمقی در شرف مرگ از روی اجساد رفیقان از پای افتادهی خود میگذشتند و به این شکل واپسین نفس را از آنها میگرفتند تا خود چند قدم دورتر مانند آنها جان بسپارند."
قسمتی از پایان فصل اول،
پ.ن.
پی بردم که کتاب خواندن نیاز به تخیلی دارد که خیلی از آدمها قدرتش را از دست دادهاند. برای همین نمیگیردشان، نمیتوانند توی آن فضا زندگی کنند. سطح را میخوانند و به عمق نمیرسند. برای همین است که همیشه در رمان به دنبال چیزی هستند و آن را نمییابند. خسته میشوند و به کنار میگذارندش.
" بر همان آببندی که سالهای سال روستاییان موراوی کت کبود بر تن و کلاه پوستی پرز بلند بر سر سوار بر گاریهای دو اسبهی خود با بار گندمشان میگذشتند و با سر و رویی سفید و گاریهای پوشیده از غبار آرد باز میگشتند، روی همین آببند باریک امروز انبوهی انسان با چهرههایی مهر مرگ خورده، میان ارابهها و توپها و لای دست و پای اسبها و چرخهای گاریها در هم تپیده بودند و یکدیگر را له میکردند و از بی رمقی در شرف مرگ از روی اجساد رفیقان از پای افتادهی خود میگذشتند و به این شکل واپسین نفس را از آنها میگرفتند تا خود چند قدم دورتر مانند آنها جان بسپارند."
قسمتی از پایان فصل اول،
پ.ن.
پی بردم که کتاب خواندن نیاز به تخیلی دارد که خیلی از آدمها قدرتش را از دست دادهاند. برای همین نمیگیردشان، نمیتوانند توی آن فضا زندگی کنند. سطح را میخوانند و به عمق نمیرسند. برای همین است که همیشه در رمان به دنبال چیزی هستند و آن را نمییابند. خسته میشوند و به کنار میگذارندش.
۱ نظر:
salam
bebakhsh ke farsi type nakardam
ba nazaret moafegham
fekr konam 5 sal pish bod ke in ketabo khondam
alan ke in matlabo khondam delam bara khondane dobarash tangh shod
moafaghat bashi
maral
ارسال یک نظر