هنوز فکر میکنم راهی مانده که به رستگاری ختم شود. درازکش می افتم روی تخت و خودم را به دست آهنگ می سپارم. کسی نیست در خانه. همه رفته اند و در را بسته ام. خانه ی خالی جان به لب می آورد. دیوارها، نورها، زمین همه ساکت سر جایشان افتاده اند. جان به لب می آورند؛ آدم را می بلعند. باز فکر میکنم که این چیزی که خودش را از زیر در اتاقم میکشد تو انگشت یک آدم است یا سم یک جن. که میخواهد راهی برای وارد شدن پیدا کند. اما کسی من را پیدا نمیکند. این شکم را کسی پاره پاره نمیکند. راحت نمیکنند آدم را.
ما رستگار نمیشویم. نجات دهنده دیگر فراموش شده است. گذشته است. میگذرد. من هم میگذرم.
پنجره را باز گذاشته ام. پرده ها از نسیم و یا از بغض پنهانشان آرام آرام به هم میمالند. آن دست، یا سم، یا هر چیز دیگری که هست خودش را به تو میکشاند. چنگ می اندازد به زمین و صدای نفس کشیدنهایش را از پشت در میشنوم. خیلی آرام و یکنواخت. انگار میداند دارد چکار میکند. شاید یکی اجیرش کرده که بکشدم. خب بیاید بکشد. بیا بکش جناب مرگ. دیگر له شده این تن. برای پا کوفتن جا ندارد. بیا تو. در که باز است. مردن خوب است اگر زحمتش را کس دیگری بکشد.
چنگ انداخته به زمین و تکان میدهد. اتاق را تکان میدهد. خانه را تکان میدهد. یکی سرم را در دستهاش گرفته و مدام تکان میدهد. سعی میکنم داد بزنم. کمک نمیخواهم اما دوست دارم کسی باشد که فقط شاهد باشد. اما صدایم در نمی آید. تنم را نمیتوانم دیگر تکان بدهم. نوک انگشتهام شروع به پوسیدن کرده اند. اما باز همه چیز تکان میخورد. در پنجره به هم میخورد و شیشه اش میشکند و من زیر آوار فکرهام رستگار میشوم.
ما رستگار نمیشویم. نجات دهنده دیگر فراموش شده است. گذشته است. میگذرد. من هم میگذرم.
پنجره را باز گذاشته ام. پرده ها از نسیم و یا از بغض پنهانشان آرام آرام به هم میمالند. آن دست، یا سم، یا هر چیز دیگری که هست خودش را به تو میکشاند. چنگ می اندازد به زمین و صدای نفس کشیدنهایش را از پشت در میشنوم. خیلی آرام و یکنواخت. انگار میداند دارد چکار میکند. شاید یکی اجیرش کرده که بکشدم. خب بیاید بکشد. بیا بکش جناب مرگ. دیگر له شده این تن. برای پا کوفتن جا ندارد. بیا تو. در که باز است. مردن خوب است اگر زحمتش را کس دیگری بکشد.
چنگ انداخته به زمین و تکان میدهد. اتاق را تکان میدهد. خانه را تکان میدهد. یکی سرم را در دستهاش گرفته و مدام تکان میدهد. سعی میکنم داد بزنم. کمک نمیخواهم اما دوست دارم کسی باشد که فقط شاهد باشد. اما صدایم در نمی آید. تنم را نمیتوانم دیگر تکان بدهم. نوک انگشتهام شروع به پوسیدن کرده اند. اما باز همه چیز تکان میخورد. در پنجره به هم میخورد و شیشه اش میشکند و من زیر آوار فکرهام رستگار میشوم.
۳ نظر:
کسی رو انتخاب میکنه که نیاد با عقاید سرشار از عقده های درون که بوی گند معده چند روز یبس رو بده مغز مردم رو تریبون شخصیت پوچ خودش کنه و بعد از اینکه قطره قطره شخصیتشون رو مکید بی اعتنا رفتار کنه....
کسی که جنسیت و سنخیت با عوام رو عار ندونه و برای تفاوت دست به کثافت نزنه
کسی که از ادمیت بویی برده باشه و فقط دنبالش تو کتابا سگ دو نزده باشه
کسی که اسم مرد رو تبدیل به جوک نکنه
منم راجع به كسي قضاوت نكردم.
هدفت چیه؟؟؟
در مورد خود رهبری هم باس دونست که تو یه جنبش و تشکل بزرگ تکروی و رجوع به خود نتیجش میشه همین روزای عبس و سیاست زده
ارسال یک نظر