مرگ می آید. دستش را بر شانه ام میزند، نه، با لگد می آید توی شکمم و میپرسد که برای رفتن آماده ام یانه. برای تکه تکه شدن، خورده شدن توسط کرمها و پوسیدن. نگاهش میکنم و او همین طور حرف میزند. داریم با هم میرقصیم و به من میگوید که تابحال با بدل فلان کی نرقصیده. دستش را میگیرم. بالا میبرم و او جلویم چرخ میخورد. به هم میساییم ولی در چشمهایم نگاه نمیکند.
رقصمان که تمام میشود از من میپرسد که خب برای رفتن آماده ای؟ باز نگاهش میکنم و میدانم که این عذابش میدهد. نه آماده نیستم جناب مرگ. اگرچه چهره و بدن شما برایم جذابیتهایی دارد، و نمیتوانم پنهان کنم که از رقصیدن با خانمی مثل شما دچار شعف درونی شده ام اما هنوز برای رفتن و کندن آماده نیستم. هنوز مانده. این تن هنوز جاهای سالمی دارد که طعم گس له شدن را تجربه نکرده اند و هنوز در ته فکرها و خیالاتم جایی، امیدی، کورسویی به رستگار شدن باقی مانده است. به نجات یافتن. هنوز مانده جناب مرگ. هنوز باید لگد بخورد این آدم تا برای پوسیدن، له شدن توسط کرمها آماده شود.
سرم را که بالا آوردم مرگ از پیش من رفته بود. حتی نفهمیدم که حرفهایم را شنید یا نه. فقط دیدم که دست کس دیگری را گرفته و دارد از من دور میشود. نمیدانم به خاطر مستی من بود که همه چیز چرخ میخورد یا علتش این بود که مدتها گوشه ای نشسته بودم داشتم توی خودم مچاله میشدم. ساعتها همینطور که منتظر بودم برگردد با هم برقصیم فرو میرفتم توی خودم، سقوط میکردم.
رقصمان که تمام میشود از من میپرسد که خب برای رفتن آماده ای؟ باز نگاهش میکنم و میدانم که این عذابش میدهد. نه آماده نیستم جناب مرگ. اگرچه چهره و بدن شما برایم جذابیتهایی دارد، و نمیتوانم پنهان کنم که از رقصیدن با خانمی مثل شما دچار شعف درونی شده ام اما هنوز برای رفتن و کندن آماده نیستم. هنوز مانده. این تن هنوز جاهای سالمی دارد که طعم گس له شدن را تجربه نکرده اند و هنوز در ته فکرها و خیالاتم جایی، امیدی، کورسویی به رستگار شدن باقی مانده است. به نجات یافتن. هنوز مانده جناب مرگ. هنوز باید لگد بخورد این آدم تا برای پوسیدن، له شدن توسط کرمها آماده شود.
سرم را که بالا آوردم مرگ از پیش من رفته بود. حتی نفهمیدم که حرفهایم را شنید یا نه. فقط دیدم که دست کس دیگری را گرفته و دارد از من دور میشود. نمیدانم به خاطر مستی من بود که همه چیز چرخ میخورد یا علتش این بود که مدتها گوشه ای نشسته بودم داشتم توی خودم مچاله میشدم. ساعتها همینطور که منتظر بودم برگردد با هم برقصیم فرو میرفتم توی خودم، سقوط میکردم.
۱ نظر:
چقدر تصويري بود!جالب بود!:-)
ارسال یک نظر