برای دیدن قطره های باران که همچنان میباریدند سرش را به سمت بالاچرخاند. در همین حین غارغار کلاغی توجهش را جلب کرد.
اه، کثافت
لکه ی سفیدی روی چشمش را پوشانده بود.
۴ نظر:
ناشناس
گفت...
!!!!!!!!! مي دونستي تا به حال هيچكس از جفت گيري كلاغ چيزي نديده ؟ فقط تونستن با كار گذاشتن دوربين مخفي تو لونشون جفت گيري شون رو ببينن ! از انسان ها هم با شرم ترند ! !!!!!!!!!
۴ نظر:
!!!!!!!!!
مي دونستي تا به حال هيچكس از جفت گيري كلاغ چيزي نديده ؟ فقط تونستن با كار گذاشتن دوربين مخفي تو لونشون جفت گيري شون رو ببينن ! از انسان ها هم با شرم ترند !
!!!!!!!!!
قابل توجه " موزی" که ریدن کلاغ ها را اما همه دیده اند. مثلن شخصیت همین داستانِ آذین. می بینی که چندان هم با شرم نیستند.
آقای قهوه گردی ، شما تو خونه ی خودتون نمی رینید ؟ جنگل ، خونه ی کلاغه . تو خونه ی خودش هم نمی تونی هر غلطی که می خواست بکنه ؟
در ضمن . من شاید 1000 بار دیدم که آدم ها هم تو خیابون شاشیدن ! یه کم توجه کن . رو دیوارا ردشون هست !
راستی آقای آذین . منم وب لاگم آپه . اگه بیای نظر بدی خیلی خوشحال می شم !
ارسال یک نظر