مرثیه برای کسی که ماند

نیمه شبان
  رویای یک بادبادک سفید
    بر فراز شهر پرواز میکند

من
  دستان یخ بسته ام را
    میگشایم
      و به سوی عابران
        دراز میکنم.

ماه
  بی رمق توی خانه ات سرک میکشد
    و تاکسی های بی مسافر
      بغض میکنند.

دیگر پیراهن گلی ات را  لازم نیست که بشوری
  مردی که خورشید را
    سوراخ سوراخ و خون چکان
      بر دوش میکشید
        مرده است
و صدای هق هقت
  در هیاهوی شبانه ی شهر
    گم میشود./



مهر 90

هیچ نظری موجود نیست: