خار خاسک هفت دنده





خار خاسک هفت دنده ای  در روزگارهای قدیم بود که خیلی دوست داشت پرواز کند.

آنجا سنگ بود. نامردها میزدند. سنگ میزدند توی یال و کوپالت. 
زخم هم میشد. گاهی میشکست بی آنکه صدایی دربیاید. ناله ای حتی.

مردم روی هم تلنبار شده بودند. چشمهایشان از حدقه ها بیرون زده بود. آن وقت ها نان بود اگر هم نان نبود آزادی بود اگر آزادی هم نبود رویای روزهای آفتابی از بین انگشتها بود که پرتاب میشد.

یک قطره آب که از آسمان داشت پایین می آمد. زمین داشت بزرگ و بزرگتر میشد زیر پایش. داشت قد میکشید

ورم کرده ای زمین

هیچ نظری موجود نیست: