اول اینکه این کتاب از جهاتی در ادامهی دو کتاب قبلی که از همین نویسنده خوندم (کجا ممکن است پیدایش کنم، پس از تاریکی) نیست و از جهاتی هم هست. در کتاب اول یعنی کجا ممکن است پیدایش کنم یک فضایی وجود دارد که در آن زندگی کاملا مدرن شهری ژاپن تصویر میشود (به نحوی که ممکن است متوجه نشویم در ژاپن داستان جریان دارد) و از طرف دیگر شخصیتها با درگیریهای ذهنی همراه هستند که فضای فرهنگ ژاپن را تصویر میکند، شخصیتهای عجیبی که پرداخته است شاید به نحوی در تضاد با فضای شهری که در آن هستیم قرار میگیرد و همین امر باعث شد شاید که خوشم بیاد از اون کتاب. به طور کلی حاوی یک رئالیسم قوی درباره فضا و یک فضای نیمه رئالیستی درباره شخصیتها بود.
کتاب دوم یعنی پس از تاریکی هم به همان شکل بود اما فضای شخصیتهای آن کاملا مثل فضای داستانی رئالیستی بود. این کتاب دوم را موراکامی کاملا مثل یک فیلم تدوین کرده شاید. در منطق داستانی این بار اما یک حفره ی بزرگ فانتزی باز کرده که شاید خوب هم جا نیفتاده باشد.
اما کتاب کافکا در کرانه، همان فضای رئالیستی را در متن زندگی شهری حفظ کرده، اما در کنار آن عناصر فانتزی را در تمام اجزای داستان وارد کرده و به نوعی رئالیسم جادویی دست یافته که نمونهاش کمتر پیدا میشود. پیرمردی که با گربهها حرف میزند. آدمهایی که نصف سایهشان را در دنیای خیالی دیگری جا گذاشتهاند و چندین نمونهی دیگر.
کتاب کافکا در ساحل نگاه عمیقی به اسطوره شناسی دارد. کل متن کتاب را شاید بتوان بازنمایی اسطورههایی مثل اودیپ و هزارتو در دنیایی یکسره مدرن دانست. به تعبیری در دنیایی که دیگر مجالی برای شکوفایی اسطورههای جدید ندارد، نویسنده مجبور به واگویه کردن اسطورههای پیشین است چرا که آدمیان هنوز به دنبال شنیدن اسطورههایند.
وجه دیگر کتاب وجود دو خط روایی جدا از هم در آن است. دو قهرمان کتاب یعنی نوجوان ۱۵ ساله به اسم کافکا تامورا و پیرمرد کند ذهنی به اسم ناکاتا در دو خط روایی متفاوت ظاهر میشوند (هر بخش کتاب یا به این اختصاص دارد و یا به آن) و این دو تا انتهای کتاب هم هیچ برخوردی با هم ندارند. از لحاظ ساختار بخش بندی کتاب این جالب بود که هر روایت را درست در لحظهی حساس آن نیمه کاره رها میکرد و آن یکی روایت را پی میگرفت. (این هم از تکنیکهای نگه داشتن خواننده پای کتاب).
در نهایت هم اینکه آن روز با مشاهده این همه ترجمههای جدید از موراکامی متوجه همه گیر شدن او در ایران شدم، این موضوع اول برایم عجیب بود اما بعد که فکرش را کردم به این نتیجه رسیدم که با خاطر تعدد بالای جملات قصار در نوشتههایش شاید باشد. جملاتی که عجیب با آدم ارتباط بر قرار میکنند و یک دسته بزرگ از آدمهایی که در ایران میشناسم عجیب خوششان میآید. یکی که در این کتاب خوشم آمد ازش:
-- خاطرات گرمت میکنند، اما دو تکهات میکنند --
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر