کافه پیانو by فرهاد جعفری
rating: 5 of 5 stars
کافه پیانو کتابی است که به راحتی نمیتوان در مورد آن اظهار نظر کرد. از یک طرف جزو کتابهای بسیار پرفروش است (5 بار انتشار در طول 9 ماه) که خود اتفاق میمونی در فضای کتابخوانی ایران است، و از طرفی دیگر بسیار از دوستان تو را از خواندن آن نهی میکنند و البته تعدادی هم تشویق. کتابی که باعث بحثهای بسیاری در حوزه ی نقد و بررسی و همچنین در فضای روشنفکری شده است و همین خودش آدم را ترغیب به خواندن آن میکند.
من اما، جزو آن آدمهایی بودم که نتوانستم بر وسوسه ی خواندن "کافه پیانو" غلبه کنم و سر انجام آن را خریدم و خواندم. باید اقرار کنم که از کتاب خوشم آمد و پس از خواندن آن بلافاصله فکر کردم که چرا از این کتاب خوشم می آید؟
1- اصولا بین طبقه ی نسبتا روشن فکر جوی نسبتا منفی نسبت به نویسنده های ایرانی وجود دارد. به این شکل که نویسنده ها یا بسیار سطح پایین و مبتذل تلقی میشوند و یا بیش از حد سطح بالا، فلسفی و سخت فهم. این باعث میشود که تیراژ کتابها یا از یکی دو هزار بیشتر نشود و یا بسیار بیشتر (کتابهای با مضامین عاشقانه همچون کتابهای فهیمه رحیمی). اما در این بین کافه پیانو از دید خود نویسنده، "کتابی متوسط برای طبقه ی متوسط" است. کافه پیانو کتابی کاملا متوسط است. در این کتاب نه از بحثهای پیچیده و شیوه های روایی عجیب و غریب و دیرفهم خبری است و نه اینکه کتابی کاملا تهی شده از مضامین انتقادی و ساختارهای روایی باشد. در این کتاب اثری از تحلیلهای پیچیده و یا بسیار سیاه از دنیا دیده نمیشود و در عین حال هم رابطه خودش را با دنیای خارج از دست نداده و هرجا که توانسته است سعی در انتقاد از وضع موجود، انتقادهایی موضعی و شخصی و نه کلی و جهانشمولی، میکند. من به شخصه با خیلی از کتابهای داخلی خوب ارتباط نمیتوانم برقرار کنم. یعنی فضای آنها برایم نامفهوم است، انگار از دنیایی دیگر هستند و باید برای فهمیدنشان زحمت زیادی کشید. در حالی که وقتی مشغول مطالعه کافه پیانو میشوم فضای داستان برایم کاملا آشناست و مشکل زیادی در درک این فضا ندارم. این یکی از معدود نکاتی است که میتواند باعث شود من رمانی از نویسنده ای داخلی بخوانم. اینکه فضای رمان با ذهن من همخوان باشد، چیزی که به زحمت در مورد یک رمان خارجی یافت میشود.
2- ساختار روایی کتاب در نوع خود جالب توجه و منحصر به فرد است. حجم زیادی از اول کتاب را روایتهایی چند صفحه ای اشغال کرده است که من آنها را روایتهای اتمی مینامم. این روایتها هیچ ربط منطقی به هم ندارند. یعنی هرکدام یک نمیچه داستان هستند که در ظاهر ربطی هم به بقیه ندارند و در طی آنها مثلا با فلان خاطره ی نویسنده از فلان روزی که فلان دوستش آمده بود کافه آشنا میشویم. اما در عین حال وقتی که چند تا از این روایتهای اتمی را میخوانیم کم کم حس میکنیم که یک ابرروایت در بطن همه ی این نیمچه روایتها وجود دارد و علاوه بر اینکه نویسنده به صورت غیر مستقیم فضای داستان و شخصیتها را به ما عرضه میکند، کشف این ابر روایت هم لذت وافری به خواننده میدهد و اتفاقا در میانه های کتاب این ابر روایت شکل منسجمتری به خود میگیرد و تبدیل به روایت اصلی کتاب میشود. هرچند آخرهای کتاب نویسنده یک جوری خواننده را توی روایت کله پا میکند که هیچ وقت نفهمد از کجا خورده است.
3- یکی از مهمترین نکاتی که واکنش منفی منتقدان را نسبت به این کتاب بر انگیخته است لحن به اصطلاح "وبلاگی" کتاب است. هرچند من به شخصه تاکنون وبلاگهای بسیار کمی دیده ام که لحنی به این سلیسی داشته باشند، اما این خود جای سوال دارد که استفاده از چنین لحنی کاری مثبت است یا منفی؟ من فکر میکنم که این کار نمیتواند منفی باشد، چون به هر حال این ما نیستیم که سلیقه ی خوانندگانمان را تعیین میکنیم، بلکه این آنها هستند که سلیقه خود را به ما تحمیل میکنند، و اگر به خواندن چنین کتابهایی روی آورده اند، خب لابد شرایط امروزی زندگی در این جامعه آنها را به سمت این گونه لحنهای راحت الحقوم سوق داده است.
4- بدون اغراق باید گفت که کافه پیانو کتابی است حاصل ترکیب "ناطور دشت" و "عقاید یک دلقک". پس اگر این کتابها را میپسندید احتمالا کافه پیانو را هم خواهید پسندید.
5- و در آخر سوالی که در باره کتاب هنوز من برایم حل ناشده باقی مانده است. اینکه "چرا نویسنده مارکها را در متن اینقدر جدی گرفته و حتی آنها را به شکل پررنگ در همه جای کتاب چاپ کرده است؟"
View all my reviews.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر